از میلاد تا معراج

از میلاد تا معراج

شهید مجتبی آدینه وند
از میلاد تا معراج

از میلاد تا معراج

شهید مجتبی آدینه وند

نوجوانی مجتبی از زبان خواهر

به گفته: خانم سرور آدینه وند


مجتبی یه جوری رفتار میکرد که ما چندان در جریان درس خوندنش نبودیم . حقیقتش انگاری درس خوندن توی مدرسه براش کافی بود، چون توی خونه چندان درسی نمیخوند.

گاهی اوقات بهش میگفتم چرا درس نمیخونی؟ میگفت: پس مدرسه رو برای چی گذاشتن؟

مجتبی خیلی پر جنب  و جوش بود. عاشق فوتبال و فوتبالیست ها بود 

 

یادمه وقتی که خیلی بچه بود، گمونم حتی مدرسه هم نمیرفت.مامانم یه سبد چوبی بلا استفاده داشت. مجتبی عکس و کارت فوتبالیست های بزرگ رو میخرید و توی اون سبد نگه میداشت. اسم همه رو از بر بود.خیلی روی کارتهاش حساس بود و ما گاهی پنهونی اونا رو نگاه میکردیم. وقتی اسمهاشون رو میپرسیدیم با چنان لهجه ای تلفظ میکرد که حظ میکردیم.

یک بار ازش پرسیدم این اسمها رو چه جوری یاد میگیری؟ گفت:وقتی میخرمشون از فروشنده اسمهاشون رو میپرسم و تا خونه که میام تکرار میکنم که فراموش نکنم.

مامانم یه توپ پلاستیکی براش خریده بود. عاشق این توپ بود. روزا که همش با اون توپ بازی میکرد و شبها هم مراقبش بود.

گاهی اوقات توی کارهای خونه کمک میکرد، اما خیلی خیلی سوال میپرسید، مثلا یادمه برادرم تازه ازدواج کرده بود. مجتبی داشت به زن داداشم کمک میکرد، انقدر ازش سوال پرسید که زن داداشم دچار سوءتفاهم شد و فکر کرده بود که مجتبی قصد تمسخر یا دست انداختن اون رو داره. مثلا اینکه: این ماست برای چیته ؟ اونو چرا جا به جا کردی ؟ و . . .

برای ما که با روحیات مجتبی آشنا بودیم چیز عجیبی نبود، ولی زن داداشم کلی گله کرد.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.