به گفته: آقای حجت الله حاتمیان
گاهی با خود می اندیشم چندان مهم نیست که از دنیا هیچ نداشته باشم، مرا همین بس که با خاطرات کسانی زندگی کنم که به لطافت باران بودند و مجتبی یکی از یارانی بود که همیشه با مرور خاطراتش صفا و جلایی به قلب خسته از روزمرگی های دنیا را به من می داد.
من و مجتبی دوستان خیلی صمیمی و نزدیکی بودیم، بیشتر اوقاتمان را با هم بودیم و من پاکی، صداقت و نورانیت را در او می دیدم.مجتبی به نماز اول وقت خیلی اهمیت می داد و نماز شب در زندگیش جایگاه خاصی داشت.
روزهایی را که با هم می گذراندیم، چه در جبهه و چه قبل از آن، بیشتر اوقات بیکاری و فراغت رابه مطالعه می گذراند. در سالهایی که در دانشگاه درس می خواند به او می گفتم درس ها سخت نیست؟ و او همواره می گفت اصلا سخت نیست و این به خاطر مطالعه زیادی بود که در طول روز داشت.
یکی از خاطرات قشنگی که در جبهه با مجتبی داشتم این بود که در ارتفاعات کردستان در بانه – بوالحسن ، در ارتفاعات گمو، قرارگاه قدس بودیم که یک روز مجتبی گفت که این آب آشامیدنی که می خوریم بوی خاصی می دهد و بعضی از شب ها خواب های بد و کابوس می بینم. تصمیم گرفتیم با هم به سرچشمه آب برویم که در خاک عراق بود که حدود سه چهار کیلومتر رفتیم. به سرچشمه که رسیدیم، دیدیم که یک افسر عراقی کشته شده و جنازه اش داخل چشمه افتاده بود و چون ترکش زیادی به بدنش اصابت کرده بود، خون زیادی از بدنش وارد آب می شد و همین باعث بدی بوی آب شده بود. من و مجتبی اول فکر کردیم شاید عراقی ها تله گذاری کردند. با بررسی دقیق منطقه چفیه هایمان را در آوردیم و به هم گره زدیم و به پای جنازه بستیم و چند متری هم سیم همراه داشتیم، به آن وصل کردیم و جنازه را از داخل آب بیرون کشیدیم و همانجا جنازه را به پیشنهاد مجتبی خاک کردیم.
شهید مجتبی وقتی از جبهه می آمد کوهدشت برای سر زدن به خانواده و مرخصی ، برای بچه ها کلاس تشکیل می داد.
معمولاً کتاب های شهید مطهری و کتاب های دیگر دینی را به خاطر آگاه کردن جوانان از اسلام ، تدریس می کرد.