از میلاد تا معراج

از میلاد تا معراج

شهید مجتبی آدینه وند
از میلاد تا معراج

از میلاد تا معراج

شهید مجتبی آدینه وند

آخرین دیدار مادر

خاطره ای از آخرین دیدار پسرم شهید مجتبی


نزدیک به سه ماه بود که از ماموریت شهید می گذشت که هنوز به مرخصی نیامده بود یک روز بدون خبر مجتبی به خانه امد به او گفتم که پسرم چطور شده است که بی خبر آمدی گفت: مادر! دیگر بد است که آمده ام شما را ببینم آیا ناراحت شدید؟



گفتم خدا می داند که خیلی خوشحالم اما چون فقط چند روز به تمام شدن ماموریتت مانده فکر کردم که شاید خبری شده باشد .با خنده ای ملیح نگاهم کرد و گفت نگران  نباشید مادر! هیچ خبری نیست وگرنه من پیش شما نبودم .

همان روز به دیدن اکثر فامیلها رفت و همه را دید . به مادر بزرگش هم سر زد و به صورت غریبی از او خداحافظی کرد که باعث تعجب مادر بزرگش شده بود.

 او عادت داشت که شبها خیلی دیر می خوابید و بعد از نماز شب مطالعه می کرد و بعد به رختخواب می رفت . اخر او همیشه می گفت شب را باید به سه قسمت تقسیم کرد اول نماز بعد مطالعه بعد خواب . اما بر خلاف همیشه به من گفت مادر! امشب زودتر می خوابم .وقتی از او علت را پرسیدم گفت :در منطقه شلمچه هفت شبانه روز همراه چند تن ار رزمندگان ، یک منطقه را برای عبور بچه ها باید بگردیم باید زودتر بلند شوم .

صبح که شد بعد از نماز عازم رفتن شد و از همه خداحافظی گرفت خداحافظی که هیچوقت فکر نمی کردیم برای آخرین بار باشد تا اینکه بعد از مدت کوتاهی خبر مفقود الاثر شدن او را به ما دادند و تازه فهمیدیم که علت این مرخصی ناگهانی که فقط 24ساعت به طول کشید چه بود .

قبل از مرخصی که نزدیک به عملیات هم بوده است و فقط چند روز مانده به عملیات کربلای چهار او خواب می بیند خوابی که ما بعد از شهادتش آن را از زبان یکی از دوستانش شنیدیم .

چند روز قبل از عملیات او خواب دیده که سه آمبولانس چراغانی شده که خیلی هم تمیز و مفروش است ، آنها را جلوی سنگر گذاشته اند از یکی می پرسد که این آمبولانسها برای چیست آن شخص می گوید یکی برای دوستت مهران متولی است یکی برای خودت و دیگری هم برای دوست دیگرت که الان خاطرم نیست کلام یکی از دوستانش بود حتماٌ شهید غلام رضا صرامی باشد .

شهید در آن خواب می گوید که شما باید اجازه بدهید من بروم و از مادرم خداحافظی هم بگیرم بعد با شما می آیم وقتی از خواب بیدار می شود خوابش را برای یکی از دوستانش تعریف می کند و سپس با اصرار آن یک روز را مرخصی می گیرد و به دیدن من می آید.این آخرین خاطره ای بود که از پسر شهیدم داشتم شهیدی که پس از 13سال پیکر پاکش را به من تحویل دادند امید است که ملت مسلمان ایران یاد و خاطره شهیدان را زند نگه دارند و راهشان را ادامه دهند.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.